روزی گلنسا در جالیز کدویی پیدا می کند که حرف میزند و به آن علاقه مند میشود و آن را بجای دختر خود می بیند ، بعد از مدتی امیر بهادر، پسر پادشاه، کدو زری را دیده و عاشق او میشود و به خواستگاری او می آید و ….
خلاصه داستان
روزی گلنسا در جالیز کدویی پیدا می کند که حرف میزند و به آن علاقه مند میشود و آن را بجای دختر خود می بیند ، بعد از مدتی امیر بهادر، پسر پادشاه، کدو زری را دیده و عاشق او میشود و به خواستگاری او می آید و ….